الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
بابا امینبابا امین، تا این لحظه: 44 سال و 1 روز سن داره
مامان ریحانمامان ریحان، تا این لحظه: 42 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

معجزه زندگی ما

لالا لالایی ..... لالا لالایی

کنجشک لالا   سنجاب لالا    آمد دوباره   مهتاب بالا   لالا  لالایی ..... لالا  لالایی .....لالا  لالایی   لالا  لالایی ..... لالا  لالایی ..... لالا  لالایی   گل زود خوابید   مثل همیشه   قورباغه ساکت    خوابیده بیشه   لالا  لالایی ..... لالا  لالایی ..... لالا  لالایی   لالا  لالایی .....لالا  لالایی ..... لالا  لالایی   جنگل لالا   برکه لالا   شب بر همه خوش  ...
29 مهر 1393

همین که کنارت نفس می کشم

برام هیچ حسی شبیه تو نیست کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه همین که کنارت نفس میکشم     برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه تو زیباترین آرزوی منی ...
21 مهر 1393

مثل نفس برایم

وسعت دوست داشتنت براي من ....   همان بهشتي است كه گفتند زير پاي مادران است.     مثل نفسی برايم ....   مثل هوا ...مثل آب   پس بدان ...اگر نبودي...نبودم   اگر نباشی.....نيستم   بي تو من....هيچم    فرشته ی نازنینم...     ...
21 مهر 1393

عکسهای الینا درآتلیه قطره

روزه 13 شهریور دخمل طلا را بردم آتلیه قطره عکسهای خیلی خوشگلی ازش گرفتن که چندتا از اونا را می ذارم . از فرشته جون و عرفان جون هم بابت عکسهای خیلی خیلی خوشگل دخملی ممنون .                 ...
21 مهر 1393

واکسن دو ماهگی الینا

پنجشنبه 20 شهریور روزی بود که باید واکسن دوماهگیت را میزدی . از چند روز قبلش خیلی استرس داشتم آخه شنیده بودم که با این واکسن هم تب میکنی هم بی تابی میکنی . خاله عاطفه مامان پارمیس کوچولو گفته بودن قبلش هم بهت قطره استامینوفن بدم و هم آب قند منم همین کارا کردم . قرار بود بابا حاجی بیاد با هم بریم واکسن بزنیم ولی رفته بودن اردستان و عمو امجد اومد با هم رفتیم آخه بابایی رفته بود سر کار نمی تونست مرخصی بگیره . ساعت 7.30 صبح رفتیم مرکز بهداشت نزدیک خونمون ولی خانمی که مسئول واکسن زدن بود گفت باید جای دیگه برید و لی نهایتا همون جا واکسن را زد . الهی بمیرم مامانی خیلی دردت اومد و گریه کردی . همونجا یه کم شیر خوردی و خوابت برد  بعدش...
26 شهريور 1393

الینا و دختر دایی سارینا

الینای نازم این عکسها را روز 7 شهریور خونه آقاجون با سارینا ازت گرفتم . همون شب یه دختر دایی کوچولوی دیگه برات به دنیا اومد اسمش رومینا هست . برات خیلی خوشحالم چون یه خواهر و دوست خوب می شه برای شما مامانی گلم . تا دو ماه دیگه  هم یه پسر دایی دیگه برات به دنیا می یاد که هنوزم اسم نداره ( خوب سارینا یه اسم واسه داداشت انتخاب کن دیگه ). چقدر خوش به حالته عشقم دوتا دوست جدید پیدا کردی .       ...
26 شهريور 1393

تولد مامان ریحان

الینای عزیزم روز 4 شهریور تولد مامان ریحان بود که باهم رفتیم خونه عمو امجد و زن عمو نسیمه این عکسهاتم اونجا ازت گرفتم عشقم .       ...
26 شهريور 1393